به بزم خود گرچه راهی ندادی


ز باغ وصالم گیاهی ندادی

سلامی ز رافت پیامی ز زحمت


به سالی نگفتی به ماهی ندادی

هنوزت ز جان و ز دل دوست دارم


گرم ارزش پر کاهی ندادی

تو ای عشق،ای چشمهٔ آرزوها


به من غیر اشکی و آهی ندادی

مرا یک نفس بهره ای بخت گریان


ز لبخند وحشی نگاهی ندادی

جهانا نه بر من که بر مقبلان هم


درین عرصه آرام گاهی ندادی